زندگی جنگ و دیگر هیچ / اوریانا فالاچی / مترجم: لیلی گلستان
وقتی کسی را دور انداختیم دیگر نباید سعی کنیم اشتباهاتش را تشریح کنیم و وقتی دنبال چراهای اشتباهات او می رویم که هنوز او را کاملا دور نینداخته باشیم …!
…«الیزابت» کوچک و شکننده و شاد تا چند ماه دیگر پنج سالش تمام میشود. او را به خود فشردم و شروع کردم برایش به کتاب خواندن. ناگهان مرا نگاه کرد و پرسید:
ـ «زندگی یعنی چه؟» جواب احمقانهای به او دادم.
ـ زندگی، لحظهایست میان تولد و مرگ.
ـ مرگ چیه؟
ـ مرگ هنگامهای است که همه چیز تمام میشود.
ـ مثل زمستان؟ هنگامی که برگهای درختان میریزد؟ ولی عمر یک درخت با زمستان تمام نمیشود، نه؟ هنگامی که بهار بیاید، درخت دوباره زنده میشود.
ـ ولی برای مردن اینطور نیست. زن و بچهها هم همین طور. هنگامی که کسی مرد، برای همیشه مرده، دیگر زنده نمیشود.
ـ نه این درست نیست!
ـ چرا الیزابت،حالا بخواب.
ـ من حرف تو را قبول ندارم. فکر میکنم هنگامی که کسی بمیرد، مثل درختها دوباره در بهار زنده میشود…!
… زندگی هرچه هست، خواستنی است. در دنیای ما هر کس به زندگی خویش بیش از همسایهاش دلبستگی دارد. این طبیعی است. اما “باب” هرگز در بهار دوباره متولد نخواهد شد، آن “ویت کنگ” هم همین طور. ولی تو، الیزابت، و نسلهای بعد از تو دربارهشان چگونه داوری خواهند کرد؟
زندگی یک نوع محکومیت به مرگ است و درست به همین خاطر است که باید آن را طی کنیم؛ بدون حتا یک گام اشتباه، بدون آنکه ثانیهای به خواب رویم و یا تردید کنیم که داریم اشتباه میکنیم، باید آن را طی کنیم. ما که انسان هستیم و نه فرشته … و نه حیوان… ما که بشر هستیم… .
بیا خواهر کوچکم، الیزابت، تو روزی میخواستی بدانی زندگی یعنی چه؟ آیا باز هم میخواهی بدانی؟
ـ آره، زندگی یعنی چه؟
ـ زندگی ظرفی است که باید خوب پرش کرد، بدون این که لحظهای را از دست بدهیم.
ـ حتا اگر وقتی پرش میکنیم، بشکند؟ و اگر بشکند…؟
ـ فرقی نمیکند؛ صحنه را طی کردهای، فقط کمی تندتر. مدت زمانی که تو برای این طی کردن صرف میکنی مهم نیست؛ مهم شکل طی کردن تو است. مهم این است که آن را «خــــــــــــــــــوب» طی کنی…!
فیل (داستانکهای فلسفی) / برتولت برشت/ مترجم: علی عبداللهی
یکی از آقای کوینر پرسید که آیا خـــــــــــــدایی وجود دارد یا نه؟
آقای کوینر گفت:
“به تو توصیه می کنم فکر کنی که آیا با دانستن جواب این سؤال رفتارت تغییر خواهد کرد یا نه. اگر تغییر نکند موضوع منتفی است. اگر تغییر بکند حداقل می توانم اینقدر کمکت بکنم که تو تصمیم خودت را گرفته ای:
تو به خدا نیاز داری.”…!
سخن عاشق (گزیده گویه ها)/ رولان بارت / مترجم: پیام یزدانجو
این راست نیست که هرچه عاشقتر باشی بهتر درک میکنی. همهی آنچه عشق و عاشقی از من میخواهد فقط درکِ این حکمت است: دیگــــــــــــــری نشنــــــــــــــاختنی اســــــــــــــت؛
ماتیِ او پردهی ابهامی به روی یک راز نیست، بل گواهی است که در آن بازیِ بود و نمود هیچجایی ندارد. پس من در مسرتِ عشق ورزیدن به یک ناشناس غرق میشوم، کسی که تا ابد ناشناس خواهد ماند. سِیری عارفانه: من آنچه را نمیشناسم میشناسم…!
… موجودی که من او را انتظار می کشم واقعی نیست. من آن را بارهای بار می آفرینم و باز آفرینی می کنم. آفرینشی ناشی از توان من برای عشق ورزیدن به آن، ناشی از نیاز من به آن. دیگری به این جا می آید، این جا که من او را انتظار می کشم، این جا که از پیش او را آفریده ام و اگر نیاید، من او را در توهم می آورم. انتظار، یک حالت هذیانی است…!
… کسی که بخواهد بیعدالتیهای ارتباط را بپذیرد، کسی که همچنان با ملایمت، مهربانانه، بدون آن که پاسخی بشنود، سخن بگوید به مهارتی عظیم نیاز دارد…!
قِـیدار/ رضا امیرخانی
آدمی که یکبار خطا کرده باشد و پاش لغزیده باشد و بعد هم پشیمان شده باشد، مطمئنتر است از آدمی که تا به حال پاش نلغزیده … این حرف سنگین است … خودم هم میدانم. خطا نکرده، تازه وقتی خطا کرد و از کارتنِ آکبند در آمد، فلزش معلوم میشود، اما فلزِ خطاکرده رو است، روشن است… مثلِ کفِ دست، کج و معوجِ خطش پیداست.
از آدمِ بی خطا میترسم، از آدمِ دو خطا دوری میکنم، اما پای آدمِ تک خطا میایستم…!
منوچهر احترامی (۱۳۲۰-۱۳۸۷) طنزپرداز, نویسنده ادبیات کودک و نوجوان
مارها قورباغه ها را می خوردند و قورباغه ها غمگین بودند.
قورباغه ها به لک لک ها شکایت کردند.
لک لک ها مارها را خوردند و قورباغه ها شادمان شدند.
لک لک ها گرسنه ماندند و شروع کردند به خوردن قورباغه ها.
قورباغه ها دچار اختلاف دیدگاه شدند.
عده ای از آنها با لک لک ها کنار آمدند و عده ای دیگر خواهان باز گشت مارها شدند.
مارها باز گشتند و همپای لک لک ها شروع به خوردن قورباغه ها کردند.
حالا دیگر قورباغه ها متقاعد شده اند که برای خورده شدن به دنیا می آیند.
تنــــــــــها یک مشکل برای آنها حل نشده باقی مانده است:
اینکه نمی دانند توسط دوستـــــان شان خورده می شوند یا دشمـــــنان شان…!
حاجی آقا / صادق هدایت / سال انتشار ۱۳۴۴
توی دنیـــــــا دو طبقه مردم هستند: بـــــــچاپ و چاپیـــــــده.
اگر نمیخواهی جزو چاپیده ها باشی، سعی کن که دیگران را بچاپی. سواد زیادی لازم نیست، آدم را دیوانه می کنه و از زندگی عقب می اندازه. فقط سر درس حساب و سیاق دقت بکن. چهار عمل اصلی را که یاد گرفتی، کافیست، تا بتوانی حساب پول را نگهداری و کلاه سرت نره، فهمیدی؟
حساب مهمه! باید هر چه زودتر وارد زندگی شد. همینقدر روزنامه را توانستی بخوانی بسه. باید کاسبی یاد بگیری. با مردم طرف بشی، از من میشنوی برو بند کفش تو سینی بگذار و بفروش، خیلی بهتره تا بری کتاب جامع عباسی را یاد بگیری! سعی کن پررو باشی، نگذار فراموش بشی، تا میتوانی عرض اندام بکن. حق خودت را بگیر. از فحش و تحقیر و رده نترس، حرف توی هوا پخش میشه.
هر وقت ازین در بیرونت انداختند، از در دیگر با لیخند وارد بشو.
فهمیدی؟ پررو، وقیح و بی سواد. چون گاهی هم باید تظاهر به حماقت کرد تا کار بهتر درست بشه …….. نان را به نرخ روز باید خورد.
سعی کن با مقامات عالیه مربوط بشی، با هرکس و هر عقیدهای موافق باشی، تا بهتر قاپشان را بدزدی.
من می خواهم که تو مرد زندگی بار بیایی و محتاج خلق نشی. کتاب و درس و اینها دوتا پول نمی ارزه! خیال کن تو سر گردنه داری زندگی میکنی: اگر غفلت کردی تو را می چاپند. فقط چند تا اصطلاح خارجی و چندتا کلمه قلنبه یاد بگیر، همین بسه. آسوده باش! من همه ی این وزرا و وکلا را درس میدم. چیزیکه مهمه باید نشان داد که دزد زبر دستی هستی که به آسانی مچت واز نمیشه و جزو جرگه ی آنهایی و سازش می کنی. باید اطمینان آنها را جلب کرد تا ترا از خودشان بدانند. مــــــــــــــا توی ســــــــــــــرگردنه داریم زنــــــــــــــدگی میکنیم…!
خانه دوست / نیلوفر عاکفیان
من دلم میخواهد
خانهای داشته باشم پر دوست
کنج هر دیوارش
دوستهایم بنشینند آرام
گل بگو گل بشنو
هرکسی میخواهد
وارد خانه پر عشق و صفایم گردد
یک سبد بوی گل سرخ
به من هدیه کند
شرط وارد گشتن
شست و شوی دلهاست
شرط آن داشتن
یک دل بیرنگ و ریاست
بر درش برگ گلی میکوبم
روی آن با قلم سبز بهار
مینویسم ای یار
خانهی ما اینجاست
تا که سهراب نپرسد دگر
خانه دوست کجاست؟
عکس مرداد ۱۳۶۸
ردیف اول از پائین، سمت راست.
شاهرخ نادری | . | تورج نگهبان | محمد میرنقیبی | فریدون مشیری | رسولی | نعمت الله گرجی | بیژن ترقی | انوشیروان روحانی | علی خادم | نصرتی | ناصرملک مطیعی | احمدقدکچیان | جمال وفائی | ناصرمسعودی | جواد لشکری | جهانگیر ملک | علی تجویدی | منوچهر همایون پور | فضل اله توکل | حسن گل نراقی | فرهاد فخرالدینی | مجید محسنی | خانم مرضیه | علی تابش | تقی ظهوری
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0